love love
تاريخ : برچسب:, | 21:8 | نويسنده : هانیه خانومی

 توحیاط دبیرستان یه نفر پیرهنمو گرفت

فهمیده بود ازخواهرش خوشم میاد

بچه ها دور ما حلقه زده بودن

فریادمیزدن قورتش بده

چون هیکلم بزرگ بود اون مشت میزد من فقط دفاع میکردم

باز اون مشت میزدو من دفاع میکردم

فقط فقط دفاع

بالاخره یه خراش کوچیک صورتم افتاد

فرداش خواهرش بمن میگفت حداقل توهم یه مشت میزدی

روم نشد بگم.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

اخه چشماش شبیه توبود...




برچسب‌ها: